دلی که به وسعت قرن های گذشته از ثانیه میلاد تو در زمین گرفته است باید در لایه های پنهان گرفتگی اش کزکند و از این جا تا مسجد الحرام یا گنبد سبز رنگ تو پرواز کند تا شاید اندکی بخواهد دوباره زندگی کند با جاری شدن چند قطره اشک دلتنگی ها که روی گونه های تفکرش روان می شود از نجوای عاشقانه نیایشی که تو را آن قرن ها پیش به زمین می خواند، می گوید، از همان التماس جهان شمولی که ذرات هستی در ثانیه ثانیه وجود خود زمزمه می کردند و فریاد می زدند.و این جا در نزدیکی هزار و پانصدمین سالروز نزول مهربانی خداوندی که زمین را می نگرد، دلی دوباره و شاید چون پیش تر از این ها نبوده مثل دل های دیگر، هوایی گرفته دارد.زمینی که دیگر زیبایی هایش انگشت شمار است و ترانه آسمانی ندارد، زمینی که رنگ های سبزش کمرنگ است و لبخندهای آرام روی چهره های سفید کم دارد، زمینی که لباس ساکنانش سیاه است و قلب هایشان میلی به تجلی گاه اطمینان ندارد، که غمگین است و هیاهوی شادمانه شکرگزاری و آسایش ندارد.روش افسار گسیخته ای دارد که می دود و فریاد می کشد ...
انگار می خواهد به بالاترین فاصله ها برسد و بعد از آن ارتفاع زشت خود را از زمین به فضای هولناک ابهام پرتاب کند.این جاست که دل می ترسد و می گیرد، چون ناگزیر است با ارابه وحشی این روش پیچیده یا همراه شود و یا قربانی لطیفی برای نبودن و نخواستن باشد که باید چرخ هایش از روی دست های توانایی اش بگذرد تا بداند از کشیدن افسارهای رها شده ناتوان شده است.و به تنهایی آن قدر کوچک است که تنها تبادل عاشقانه این نجوا با تو می تواند از یخ زدن تدریجی رهایش کند.مرا بیاور کنار نزدیک ترین جای نگاهت. آن قدر که رد نوازش دست های نجات دهنده ات روی پیشانی ام بماند.راه سوی خلق کن تا نه قربانی باشیم و نه همراه فریاد خشن خشم و خشونت و فاصله های معنوی در هر بعدی که زندگیمان در چهار چوبش قرار گرفته از دسته های معمولی آدمیان تا آن ها که تازیانه قدرت را در آسمان می چرخانند.
فریاد مظلومان که هنوز از دوران تو و قبل آن بر زمین مانده اند دوباره شنیده می شود، آن روزگاران که تو آمدی در پناه مهربانی ات آرام گرفته اما حال چه ضجه های مظلومانه ای پراکنده است و دوباره تو را با تمام وجود طلب می کند که بیایی و لبخندی بزنی و نوازشی کنی و فریادی بزنی تا افسار گسیختگان این روزگار بهراسند، اما ... یا محمد (ص)، نجوای عاشقانه نیایش نیازمند دوباره تو را می طلبد، دیگر زمان آمدن است. بیا تا جهان در نگاه مهربانت ذوب شود.
و همان طور که با شکوه نام تو به آغازی زیبا رسید با تجلی نام نورانی ات در بزرگ ترین سرزمین های زمین و همه جای آن به کمال منتهی شود.عشق را بیا امضا کرده اند اما نمی پسندم که کلمات، فقیرند و آن احساس زیبا را نمی دانند.
و من می گویم عشق نیازی است که امروز برای انتشار لطیف ترین آرامش آرمانی احساس می شود و به آمدن تو نیاز دارد./ر.خراسان